قبل از اینکه برم به جایی خیلی دور
حس می کنم باید احساساتم رو بهت بگم
امروز به پایان می رسه
با هم می خندیم ولی قلب من پر از درده
شب که باد بهاری میورزه ، فکر می کنم که از اینجا نرم
و اینجا با تو بمونم
ولی به دلایلی نمی تونم بگم
ما داریم خودمونو برای خداحافظی آماده می کنیم که می گیم " تا بعد
زیر درخت توی پیاده رو جای که تنها قدم می زنم
بعد از اون خوابی که ناگهانی دیدم
گُل های که می اُفتن با لرزش پَر پَر میشن
همشون به درون قلبم میره
می خوام صادق باشم
اَگه این همه درد دوباره بیاد ، و دوباره قلبم رو زخمی کنه
من میرم و
اونطرف در های بسته رو خواهم دید
یه شعر ژاپنی گوش میدادم گفتم براتون بنویسم